دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد



از اینکه یک نفر بنشیند دم گوشم و شروع کند به حرف زدن متنفرم. از اینکه متوجه نشود اهمیتی به حرف هایش نمی دهم متنفرم. از اینکه مدام سوال بپرسد و مرا از دنیای خودم بیرون بکشد متنفرم. از آدم های وراج که حرف هایشان تمامی ندارد متنفرم. از آدم هایی که با خودشان حرف می زنند متنفرم. از اینکه آدم ها بنشینند کنارم و با هم صحبت کنند متنفرم. از همه ی این ها متنفرم. متنفرم. متنفرم. از این آدم ها متنفرم. از کسانی که نمی توانند درکم کنند . از آدم هایی که به زور خودمشان را می چسبانند به من تا حرف بزنند یا از من حرف بکشند متنفرم. از آدم ها متنفرم. از خانواده ام متنفرم. از قوم و خویشم. از دوستانم. از کسانی که سوالاتشان تمامی ندارد متنفرم. از همه ی این ها متنفرم. از این دخترها متنفرم. این ها آمده ان تا مرا با خودشان یکی کنند. آمده اند حرف هایشان را بریزند توی مغز من. می خواهند مغزم را شست و شو بدهند. کاش می توانستم دهانم را باز کنم و با تمام وجود عربده بزنم از همه شان متنفرم. کاش. کاش گورشان را گم کنند.


اولین بار که متوجه این بیماری در درون خودم شدم سال ها قبل بود. آن وقت ها که سریال "ساختمان پزشکان" برای اولین بار پخش می شد و مثل حالا عنش در نیامده بود. آن روز ها من ده دوازده سال بیشتر نداشتم و جوان و خام بودم و فکر می کردم مبرا از هر گونه بدی هستم. این بدی که می گویم از همه لحاظ صدق می کند. نازنین در این سریال کسی بود که به گمانم وسواس قرینگی داشت. میز و صندل ها را از زوایای مختلف بررسی می کرد. گلدان ها را چند باره جا به جا می کرد و اینجا بود که متوجه شدم من هم دقیقا همین طورم و ابدا لحظه ای گمان نکردم که شاید این یک ایراد باشد و این قضیه را کاملا طبیعی قلمداد کردم.

سال ها بر همین منوال گذشت تا وارد دبیرستان شدم و آنجا بود که چیز عجیبی در خودم کشف کردم. جزوه ها، کتاب ها و دفترها و حتی کیف و جامدادی من به شکل وحشتناک محسوسی با دیگران فرق داشت و این تفاوت تنها در یک چیز بود، تمیزی. کنار جزوات و کتاب هایم نمی توانستم یادداشت های مهم و نکته هایم را بنویسم چون این باعث به هم ریختگی و شگی می شد. همواره در درس هایی که نیاز بود تست هایی را یادداشت کنیم از دیگران عقب میماندم چون من باید از خط کشی بین خطوط استفاده می کردم و مثال هایی از این قبیل.

چند ماه قبل که برای هزارمین بار شروع به تماشای سریال Friends کردم، شخصیت خودم و این بیماری درونم را به شدت نزدیک به مانیکا دیدم. در یکی از اپیزودها دیگران بابت این وسواس تمیزی به او گیر می دهند و او این قضیه را کاملا انکار می کند و می گوید می تواند بدون جفت کردن کفش هایش اتاق را ترک کند. اما لحظاتی بعد، زمانی که در رخت خواب قرار دارد تنها به این فکر می کند که برود و آن کفش ها را جفت کند. این مهم ترین مسئله است، اضطراب. در صورتی که اتفاق ها آنطور که باید صورت نگیرند مضطرب می شوم. تا جایی که بارها و بارها یک صفحه از دفترم را تنها به خاطر خط خوردگی جدا کرده ام تا از ابتدا شروع به نوشتن آن صفحه کنم.

اما استلا هم در Five feet apart مثال دیگری است که باعث شد بیشتر به این موضوع فکر کنم. وسواس کنترل اوضاع این گونه است که فرد می خواهد همه چیز به بهترین شکل ممکن و در زمان مقرر و در کل با حساسیت اتفاق بیفتد. نمی دانم این به ایده آلیست بودنم ربطی دارد یا نه و یا حتی شکل گسترده تر و پیچیده تر همان است اما این ها موضوعاتی ست که مضطربم می کنند و به نظرم باید چاره ای جست. گاهی اوقات، زمانی که می خواهم عکاسی کنم به تمام چیز هایی که در کادر وجود دارد دقت می کنم و بعدا اگر عکس باب میلم نباشید خیلی چیزها را از عکس ها حذف می کنم. یکی از دوستانم می گفت این می تواند از همان کمال گرایی باشد اما این چیز کوچک خیلی از اوقات انرژی زیادی از من می گیرد و برای یک عکس که حتی قرار نیست بابت آن چیز خاصی بشنوم یا پولی دریافت کنم :))) و یا هرچیز دیگری، ساعت ها و گاها روزها زمان می گذارم.

همه چیز در موبایلم، لپ تاپم، اتاقم، کمد لباس هایم، کتابخانه ام و در کل هر چیزی که می تواند به من ربط داشته باشد به منظم ترین و به خصوص خلوت ترین شکل ممکن قرار دارد به طوری که خیلی از اطرافیانم می گویند اتام طوری است که انگار آدمی در آنجا وجود ندارد.

این ها را ننوشتم که راجع به وسواس و علائم آن و راه های رهایی از آن صحبت کنم چون خودم هم چیزی در این باره نمی دانم و حداقل باید در وهله ی اول درست و دقیق درباره ی آن مطالعه کنم. اما همه ی این ها را نوشم تا حواستان به کوچک تر ها باشد. شاید اگر در همان کودکی و یا حتی کمی بعد تر بتوانیم جلوی این مشکلات را بگیریم، موثرترین و مفیدترین قدم ممکن را برای زندگی یک فرد را برداریم.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش و دانلود نرم افزار اندروید دانلود خلاصه کتاب های دانشگاهی دهیاری روستای سلیمان آباد زرند رایانه برنامه بدنسازی یافتن معـبری بهـ آسـمان خرید مواد سیمیسای از آسمان تجارت خاطرات شهدای آباده مثالی برای من